منطق بیان کنی !!!
در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت..
میمون اول با دیدن هزار پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟
هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده ام ؟!
میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون راجع به همه چیز توضیح منطقی میخواهد!
هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و خواست توضیحی بدهد:
خوب اول این پا را حرکت میدهم، نه، نه. شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم ...
هزار پا مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند ولی هرچه بیشتر سعی
می کرد، ناموفقتر بود.
پس با ناامیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمیتواند.
با ناراحتی گفت: ببین چه بلایی به سرم آوردی؟! آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه رفتن یادم رفت!!!
میمون دوم به اولی گفت: میبینی؟
وقتی سعی میکنی همه چیز را توضیح دهی اینطور میشود...!
پس دوباره به غروب آفتاب خیره شد تا از آن لذت ببرد...
پائولو کوئیلیو
دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند.
یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟
میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات
بایدبدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری...
میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با
نظرات شما عزیزان:
صدرايي 
ساعت19:30---17 بهمن 1392
ههه لذت زندگي؟
شما هر قدرم تحصيلات داشته باشي مهم نيست وقني نميدوني بدون ايمان صميمي به خدا نميشه لذت زندگي رو درك كرد
پاسخ:
سلام دوست عزيز
فرمايش شما متين هست .
شاد و موفق باشيد
سمیه
ساعت21:14---14 ارديبهشت 1392
خیلی قشنگ بود کلا آدم به آرامش میرسه و به زندگی امیدوارترمیشه لطفا از این داستانهای قشنگ و جالب زیاد بذارین تا هرروز یکی رو بخونیم و استفاده کنیم.ممنون
:: برچسب‌ها:
"داستان لذت زندگی ",
"داستان جالب",
"داستان کوتاه ",
"داستان",
ن : سارا حسین پور
ت : 
ز :
| 
آمار
وب سایت:
